می ترسم


حس بی انتها ...

من از قصه زندگي ام نمي ترسم
من از بي تو بودن به ياد تو زيستن و تنها از خاطرات گذشته تغذيه کردن مي ترسم.
اي بهار زندگي ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگيست
اکنون که پاهايم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سويم بگشا
باز هم شانه هايت را مرحمي برايم قرار بده.
بگذار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
اين را بدان که با آمدنت غم براي هميشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به اميد ديدار تو زنده ام



نوشته شده در دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:48 توسط ساحل| |


Power By: LoxBlog.Com